ما رایت الا جمیلا

درکشویی باز می شود, قدم می گذارم داخل کتاب فروشی, عطر کتاب می پیچد توی سرم

مدهوش از عطر های مختلف شعر و رمان و تاریخ ,میان قفسه می گردم

یکهو

قفسه رمان های خارجی

"لاف عشق"

میاستم دست می برم سمت کتاب, تا انگشت هایم کتاب را لمس کند چند درجه ای کاهش دما داشته اند...

کتاب می اید در اغوشم, عطر تو می پیچد میان ریه هایم...

خانم کتاب مورد نظرتون رو پیدا کردین!؟؟

و رویای بودن تو تمام می شود.....

ما رایت الا جمیلا...

سخت ترین لحظه های یک ادم اینه که خودش بدونه چکاری کرده که تو هیات اشکاش نمیاد... یکی بیاد وساطتت کنه لطفا منم اشک میخوام ما رایت الا جمیلا...

گل کویر برگشته بود... می دانی جانم! از یک جایی به بعد دیگر از خدا نمی خواهی اش, دیگر زجه نمی زنی برای داشتن چیزی که توی سرنوشتت نیست, از یک جایی به بعد شروع می کنی گردن کج کردن, شروع می کنی واسطه قرار دادن که حالا که نمی شود, حالا که معلوم نیست درست بخواهم یا نه, این اتش را بخوابان, ارامم کن, خدایا سوختم ها

خدایا اتش گرفتم ها...

من پناهی ندارم جز تو ارامم کن

ما رایت الا جمیلا...

دعا کنید امضا بشه برات کربلامون...

دلم گرفته...

گناه بزرگ

وا گذاشتن به خودم....

اه

ما رایت الا جمیلا...

ادم یه وقتایی خر میشه

میگه خدایا ببین  نمیتونم ،ببین همینم،ول کن  ،دست از سرم بردار،اما....

خدایا  تو که بیشتر از من میفهمی,تو که میدونی,تو که......

دستتو از سرم برندار....

تو هم. خسته  ای!؟.....

 

 

 

 

 

ما رایت الا جمیلا...

یه وقتایی خسته میشی,خسته خسته اینقدی که دلت میخواد سرت بزاری زمین بمیری,یاد حرفایی که خودت به بقیه زدی میفتی که حل میشه,بیخیال بابا...

الان یکی رو میخوای همینا رو بخودت بگه,چشام میسوزه,اه اه اه اه اه اه

 

ما رایت الا جمیلا...